محل تبلیغات شما

کتاب طبیعت موجود ، صفحه 2 :

 

گفت به من دلبرِ دل : " زندگی آغاز بکن 

زمزمه از مسأله را ، نغمه و آواز بکن "

 

مسأله این است که دل ، نیست هویدا به جهان 

آدم اگر یافته ای ، گفتگو از راز بکن 

 

گم شده هر آدم و عقل ، جهل بشر در همه جاست 

گفت به انسانِ پلید : " زشت شدی ، ناز بکن "

 

پس من و آن دلبر و عشق ، در همه جا ، هیچ شدیم

تا که پری آمد و گفت : " یار ! تو پرواز بکن "

 

پر که زدم ، مست شدم ، دلبر من خواند سرود :

"با خودِ این رقص دلت ، کوک همان ساز بکن "

 

سازِ ترانه که شد این ، نغمه اعمال خودم :

" عمق دریچه تو ببین ، تا ابد آن باز بکن "

کتاب طبیعت موجود

آغاز زندگی ، باز کردن دریچه

، ,بکن ,دل ,زندگی ,آغاز ,نغمه ,، نغمه ,در همه ,، مست ,مست شدم ,زدم ،

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خورشید مفرد مونث بي مخاطب!